بجلوراندن. حرکت دادن بسوی مقابل. بجانب مقابل روان ساختن. هدایت کردن چیزی یا کسی بسوی مقابل: تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان. مولوی
بجلوراندن. حرکت دادن بسوی مقابل. بجانب مقابل روان ساختن. هدایت کردن چیزی یا کسی بسوی مقابل: تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان. مولوی
تند و بران گرداندن. برنده و حاد ساختن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و جز اینها، قوی گردانیدن. تند گرداندن: جهاندیدگان را همه گرد کن زبان تیز گردان به نیکوسخن. فردوسی. ... مفاصل را نرم کند و فرمانبردار کند وحفظ را تیز گرداند و دل را قوت دهد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تند و بران گرداندن. برنده و حاد ساختن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و جز اینها، قوی گردانیدن. تند گرداندن: جهاندیدگان را همه گرد کن زبان تیز گردان به نیکوسخن. فردوسی. ... مفاصل را نرم کند و فرمانبردار کند وحفظ را تیز گرداند و دل را قوت دهد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
عشرت کردن. خوش گذراندن: چو سعدی عشق پنهان دار و لذت جوی و آسایش به تنها عیش میراند که منظوری نهان دارد. سعدی. مرا پنج روز دگر مانده گیر دو روز دگر عیش خوش رانده گیر. سعدی. گلیم بین که در آن بر چه عیش میراند سیه گلیمی من بین که دورم از بر او. سعدی
عشرت کردن. خوش گذراندن: چو سعدی عشق پنهان دار و لذت جوی و آسایش به تنها عیش میراند که منظوری نهان دارد. سعدی. مرا پنج روز دگر مانده گیر دو روز دگر عیش خوش رانده گیر. سعدی. گلیم بین که در آن بر چه عیش میراند سیه گلیمی من بین که دورم از بر او. سعدی